بنویس آب ، نوشت آب
نان بنویس ، نوشت آب
تخته را پاک نمود و به جایش برگشت
پای او می لرزید، لیک آرامنشست
زنگ تفریح زدند
هرکسی چیزی داشت از برای خوردن
دخترک با اندوه ،زیر چشمی همه را می پایید
وسپس بی تردید ، دست خود کرد دراز سوی شیری که
در آن جاری بود آب ، بی منت خلق
بازهم زنگ زدند،او سرجایش نشست
چشم در چشم معلم خاموش
کرد ترسیم دو سه شاخه ی رز ، رو به شاگردان گفت :
ساقه ها را از دم ،شکلاتی بزنید
پشت گلبرگ کرم ، یا نباتی بزنید
برگها را بزنید همگی رنگ خیار
گل بالایی را رنگ زیبای انار
گل سمت چپ را ، پرتقالی نیکوست
وسط گلها هم ، رنگ شاد لیموست
آن گل پایین را ، تیره ی گیلاسی
سایه ی گل ها را روشن ریواسی
دخترک ، گل ها را روی یک صفحه کشید
وبه گفتارمعلم کمکی اندیشید
که چه رنگ است انار ؟یا چه رنگ است خیار ؟
پرتقال و گیلاس ؟ شکلات و ریواس
اشکی از گوشه چشمش لغزید
گل و برگ و ساقه همه را آبی زد .
:: موضوعات مرتبط:
داستان و رمان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 94
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30